87/8/18
6:24 ع
سیمای خورشید
من کیستم کبوتر بی آشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
نامت بزرگ مثل بلندای کهکشان
هشت آسمان نشسته به ایوان خانهات
از کوچه باغهای نشابور رد شدی
با کوله باری از غم غربت به شانهات
دل در مدینه عاشق روی تو شد ولی
از کوچههای توس گرفتم نشانهات
تو استوار بودی و بشکوه مثل کوه
اما دریغ از تب تند زمانهات
دست من و ضریح نگاه غریب تو
امشب گرفته باز هم این دل بهانهات
بر این کویر پریشانی، ببار آیت رحمانی
ببار تا که بروید گل، از این کویر پریشانی
تو آن بهار دلانگیزی که در کلام نمیگنجی
تو آن درخت شکوفایی، همیشه گرم گلافشانی
ببار رحمت سبزت را به ما که خسته پاییزیم
به ما که داغ غمت را سرخ، نهادهایم به پیشانی
فرشتگان خدا اینجا به پای بوس تو میآیند
کبوتران حرم اما به شوق گریه پنهانی
من آهوانه به درگاه تو سر نهادهام ای مولا!
میان این همه بیمهری مرا به خویش نمیخوانی؟
ز اشک و عاطفه لبریزم، به شعر و عشق و غزل دلخوش
مرا به شعر ببخش آقا! به این ترانه بارانی
یا رضا(ع)
یا ضامن آهو
یا ابالحسن
یا علی بن موسی الرضا
التماس دعا
پیام رسان
منتظران چشم به راه آمدنش هر لحظه زمین قلبهایشان را با یادش آب و جارو می کنند و دیده ی خویش را به سمت خانه ی دوست تنگ تر می نمایند. شاید زیباترین لحظه ی تاریخ را با قاب دیدگانشان به تصویر در آورند. این همان چیزی است که هر جمعه در دعای ندبه از تارهای وجودشان به مولای خویش عرضه می دارند: متی ترانا و نراک